Thursday, September 04, 2008

از پا افتاده ام

مجید کریمی

از پا افتاده ام

خسته ای در راهم ،

به امیده کور سوی در آینده

وامانده،افتان وخیزان

جام امید بردوش،کوی به کوی

کسی پناهم نمی دهد

در پس سراب خوشبختی

از قافله جا مانده ام

در پس هر نگاهی ،امیدوار

کسی پناهم نمی دهد

«شب،بس نا جوانمردانه سرد است»

رگبار تند بی یاوری می بارد

شعله های امید یخ بسته است

و انسانیت،کلمه فراموش شده قرن هاست

کسی پناهم نمی دهد

در عین نا باوری ،یار و یاورم

در پی هر ندای کمکی ،سالیان سال میدوم

و انسانیت را کامل میکنم

«من انسانم» «پس هستـم»

کسی پناهم نمی دهد

سالیان دراز سپری می شود،

خود را در بیابان زندگی ،تنهای تنها دیدم

با پای مجروح و قلبی رنجور

و هنوز،هنوزدر پی انسان و انسانیت!

کسی پناهم نمی دهد

کسی پناهم نمی دهد...!

No comments: