Thursday, September 04, 2008

نه نژاد پرستي، نه بنيادگرايي


نه نژاد پرستي، نه بنيادگرايي

عزت مصلي نژاد

اوايل قرن شانزده همان زمان كه توي مملكت انگليس كشتزارها را به مرتع تبديل مي كردند، هزارها هزار دهقان خانه خراب شدند تا گوسفند تربيت شود مبادا كمبود پشم، كارخانه هاي نساجي را از كار بيندازد. همان زمان سر توماس مور متفكر انگليسي گفت "عجب دوره و زمونه اي شده كه توي انگليس گوسفندا آدم مي خورن." و اما امروز، توي دهه اول قرن بيست و يكم، 12 تا كارتن مبتذل آدم مي كشند. واقعا كه واي به ما آدم ها كه داريم هم دم در مي آوريم و هم سم.

ماجرا از سپتامبر سال گذشته شروع شد كه يك مولف محلي دانماركي به عكس حضرت محمد براي يك كتاب كودكان در مورد پيامبر اسلام نياز داشت. مگر كسي در دانمارك جرأت داشت عكس حضرت بكشد. شايد بو برده بودند كه بسياري از فرق اسلامي كشيدن عكس اوليا و انبياء را كفر به حساب مي‌ آورند. در اين شرايط، نشريه «يولاندز پوستن» موضوع را به مسابقه گذاشت و از 25 كارتونيست خواست كه تصوير حضرت خيرالانام را آنطور كه دلشان مي خواهد و هر جوري كه به چشم شان مي آيد بكشند؛ 12 كارتونيست كشيدند و كشيدند، چه جور هم كشيدند. اين حقير گردن شكسته، نويسنده اين سطور، اين تصاوير را از روي كنجكاوي محض (نه هيچ انگيزه ديگري كه به مولا بي گناهم) در اينترنت ديده ام. تقريبا همه كارتون ها زشت و زننده هستند و گرچه من نقاش نيستم ولي بنابه ضرب المثل معروف «نخورده ام نون گندم ديده ام دست مردم»، به جرأت مي توانم بگويم كه كارتون هاي جنجالي هيچ ارزش هنري ندارند. يكي از كارتون ها، زبانم لال پيامبر بزرگ اسلام را با بمبي روي عمامه مبارك نشان مي دهد با هاله اي شكسته از نور كه بلا تشبيه يادآور تصاوير غربي از شيطان است. كارتون ديگر حضرت محمد صلي الله عليه را در دروازه بهشت نشان مي دهد كه به چند تن تروريست كه بمب هاي انتحاري به خود بسته اند مي گويد: «بس كنيد! ديگر باكره برامون نمونده!»

راستي پس از ماجراي سلمان رشدي و ترور تئو ونگوگ، چرا مجله يولاند پوستن اين اقدام تحريك آميز را انجام داد؟ چرا نقاشان دانمارك به مقدس ترين مقدسات مسلمانان توهين كردند؟ براي پيدا كردن جواب اين معما يك كارت پنج دلاري تلفن گرفتم و با رفيقي شفيق از انسان هاي كاركشته و سرد و گرم چشيده اهل دانمارك تماس گرفتم فرمودند كه تو تا خارجي نباشي و ساكن دانمارك نمي دوني كه نژادپرستي يعني چه: «واي به حالت اگه سر سياه باشي، به تو نمي گن برو گم شو ولي محل سگ به آدم نمي ذارن. بچه هاي من توي مدرسه يه دوست هم ندارن. هر وقت مي ريم يه برنامه عمومي، هيچكه با ما حرف نمي زنه؛ مث اينكه ما زيادي هستيم. اگه جراح مغز هم باشي تو دانمارك خارجي هستي. اين كارتون ها هم نه بر ضد حضرت محمد، بلكه بر ضد مسلمونا و بدتر از آن بر ضد خارجي هاي ساكن دانمارك كشيده شده. نژادپرستي با بند نافشون بريده ان.»

به نژادپرستي نوع دانماركي بايد جنجال آفريني مطبوعات و پول پرستي هم اضافه كرد. امان از دست پول، بي داد از دست پول كه به قول شكسپير:

كنيز زرد را بنگر

و زور اهرمن سايش

چه ايمان ها كه بر باد فنا داده

چه آئين ها كه خود ايجاد بنموده

از نظر بسياري از اربابان رسانه هاي جمعي در دنياي بي پير سرمايه داري «هدف وسيله را توجيه مي كند». براي رسيدن به شهرت و پول هر وسيله اي توجيه پذير است. شرافت بي شرافت! مي گويند در صدر اسلام يك مرد‌ گمنام عرب در چاه زمزم ادرار كرد و به ابوالبول تاريخ مشهور شد. جالب اين است كه پس از انتشار كارتون ها، رهبران مسلمان دانمارك هم به روزنامه و هم به دولت شكايت كردند. هيچكس برايشان تره هم خرد نكرد. آنها از پاي ننشستند و "كميته اروپايي براي بزرگداشت پيامبر" تشكيل دادند و به اتفاق سفراي 11 كشور اسلامي خواستار ملاقات با جناب مستطاب اكرم اعظم آقاي راسموسن نخست وزير دانمارك شدند. جناب صدراعظم به بهانه اينكه من حق دخالت در آزادي بيان را ندارم، حضرات را دم در خانه اش هم راه نداد ــ گويي مسلمانان دانماركي، دانماركي نبودند. به قول مولوي:

«فرق دارد اين حسن با آن حسن.»

اين را تنها نمي توان يك بي توجهي از جانب يك سياستمدار هفت خط تلقي كرد، بلكه علاوه بر آن بايد ترس وي از راست و حتي حزب متبوع خودش را نيز به حساب آورد. دريغ از اين دنياي كله پا كه اغلب سياستمدارانش چپ مي زنند و راست مي روند. علاوه بر اين نبايد فراموش كرد كه جناب نخست وزير خودشان هم چل چلي تشريف دارند.

در ماه دسامبر «ابولبان» امام دانمارك، اول با عربستان سعودي و مصر تماس گرفت و بعد چمدان ها را زير بغل زد و ياالله گويان راهي خاورميانه شد. در اين سفر اين امام بزرگوار ــ مثل امام سيزدهم وطني خودمان ــ خدعه نيز فرمودند. به اين ترتيب كه چند عكس زشت و زننده ــ از جمله عكسي كه حضرت محمد را به شكل يك خوك مشغول نوشتن قرآن كريم نشان مي دهد ــ را قاطي 12 كارتون كرد و آنها را با خود به خاورميانه برد تا دل رهبران دول مسلمان را بسوزاند كه اي واي اسلام از دست رفت. در مصر اخوان المسلمين كه در جريان انتخابات عمومي مي خواست خود را يك نيروي مقبول جا بزند از امام خواست كه فعلا دندان روي جگر بگذارد تا وقتش برسد. در فلسطين نيز حماس كه همين درگيري را داشت امام را به خويشتن داري تشويق كرد و امام لبنان زبان را در كام كشيد و منتظر فرصت ماند. روز بيست و ششم ژانويه عربستان سعودي سفير خود را از دانمارك فرا خواند و از آن پس شاهد درگيري و تظاهرات و عكس العمل شديد ــ ايران و سوريه هستيم. يادمان باشد كه هم ايران و هم سوريه دارند از آب گل آلود ماهي مي گيرند. در اجلاسيه آتي شوراي امنيت، نوبت دانمارك است كه رياست شورا را به عهده بگيرد. دانمارك در موقعيتي قرار دارد كه مي تواند ايران را به خاطر عدم رعايت پيمان منع گسترش سلاح هاي هسته اي به پاي حساب بكشد. بشار اسد رئيس جمهور سوريه نيز در مخمصه عجيبي گير كرده است. برادر و چند نفر از بستگان نزديك اش متهم به قتل "رفيق حريري" رئيس جمهوري سابق لبنان هستند. باز هم اين دانمارك است كه مي تواند در شوراي امنيت از سوريه بازخواست كند.

با اين پيش زمينه است كه دولتين ايران و سوريه، دانمارك را شكننده بيضه اسلام و شريك شيطان قلمداد مي كنند:

تغاري بشكنه ماسي بريزه

جهان گردد به كام كاسه ليسون

انسان با چشم باز مي بيند كه در اين هيرو وير، هر كسي لك و لكي مي كند و منافع خودش را جستجو. به قول معروف:

هر كه به كاري مشغول

دو زار بنداز تو كشكول

در اين بازار آشفته و جنگل مولا كلاه گشادي بر سر كساني مي رود كه هيچ يك ولايت هستند ــ آدم هاي فقير و ساده دل كه زود تحريك مي شوند با هوي هاي مي گويند و به خاطر احترام به سخنان (و تو بخوان تحريكات) علماي اعلام و حجج اسلام جلو گلوله گرم سينه سپر مي كنند. تا به امروز صدها نفر از خارجيان (بخصوص انسان هاي خاورميانه اي) در كشورهاي غربي آماج نژادپرستي شده اند و بيش از ده نفر در افغانستان در رابطه با تظاهرات عليه كارتون ها جان باخته اند. بسياري از اين قربانيان نه اسلام را مي شناسند نه مي دانند كه حضرت محمد عرب بوده يا عجم. بسياري از آنان حتي معناي نمازي كه به عربي مي خوانند نمي دانند.

من گاهي چشمان خود را مي بندم و خود را در مكه صدر اسلام تصور مي كنم. در عالم تخيل مي بينم كه عده اي بادمجان دور قاب چين به خاطر خوش رقصي كارتون هاي مجله ي دانماركي را خدمت حضرت محمد مي برند. حضرت تبسم مي فرمايند و به ديدن كارتونيست ها مي رود. به آنان به خاطر زحمتي كه كشيده اند (حتي اگر عليه شخصيت بزرگوار ايشان باشد) هديه اي عنايت مي فرمايد و با آنان درباره پيام هاي انساني اسلام سخن مي گويد. كارتونيست ها خجالت زده مي شوند و برخي به دين مبين اسلام تشرف حاصل مي كنند.

اطمينان دارم كه اگر كارتونيست ها به جاي تصاوير پيامبر خدا، كارتون خود خدا را به شيوه اي ناپسندتر هم كشيده بودند آب از آب تكان نمي خورد. دليل اين امر اين است كه خدا دين ندارد و هيچ ديني هويت خود را در خدا نمي بيند. اگر كارتون هاي بدتري از خدا كشيده شود، مسلمانان خواهند گفت كه اين خداي يهوديان، و يهوديان آن خدا را خداي مسلمانان خواهند خواند و اديان شرقي اعلام خواهند كرد كه: «نه بابا، ما خدامون يه جور ديگه اس. اين خدا خداي ساميه.» (هم عربي و هم يهودي).

ماجراي كارتون ها بار ديگر نشان داد كه دنياي ما از نژادپرستي و ضديت با خارجي از يك طرف و تعصب مذهبي و سياست بازي از طرف ديگر رنج مي برد. آقاي جرج بوش، رئيس جمهوري آمريكا در رابطه با عكس العمل ناشي از انتشار كارتون ها گفت: «ما خشونت را به عنوان شيوه ابراز نارضايتي عليه آنچه كه در مطبوعات آزاد به چاپ رسيده است رد‌ مي كنيم.» اين سخني است بسيار متين، ليكن حيف كه گوينده آن كسي است كه زاده و زاينده خشونت است. افسوس از اين فطير مقدس كه به قول امه سرز نويسنده ضداستعمار فرانسوي روي آن نجاست كرده اند.

همينطور است عكس العمل هاي عوام فريبانه عناصر اسلام پناهي مانند‌ احمدي نژاد و خامنه اي ــ كساني كه سالها جنگ سني و شيعه و عمركشان را سردمداري كرده اند.

عكس العمل حاصل از انتشار كارتونهاي نژادپرستانه مجله دانماركي مشتي از خروار و نمودي است دردناك از عدم مدارا و سركوب تاريخي دگرانديشان توسط كوردلان مذهبي: درصدر اسلام "ساره" كنيز شاعر و آواز خوان را زير پاي شتر انداختند؛ در زمان بني اميه، حجاج بن يوسف قتل عام هاشميان را آغاز كرد و بشار بن برد شاعر توانا و طنزپرداز ايراني تبار عرب را مثله نمود و جسدش را به دجله انداخت. در زمان عباسيان، زنادقه (طرفداران ماني) را بي رحمانه شكنجه مي كردند و مي كشتند و اگر به خليفه خبر مي رسيد كه آنان در محلي گرد آمده اند دستور مي داد كه خانه شان را بر سرشان خراب كنند. در قرن ششم عبدالملك پسر صلاح الدين ايوبي، دستور داد كه شيخ اشراق صاحب فلسفه نور يا فلسفه خسرواني را گردن زنند. در همين قرن عين القضاه همداني را به خاطر سرودن شعر معروف «خدايا راست گويم فتنه از تست» پوست كندند و سوزانيدند و خاكسترش را به رودخانه ريختند ــ كاري كه قبلا با عارف بزرگ حلاج انجام داده بودند. و مگر در دوران معاصر فداييان اسلام مورخ و متفكر نامدار ايراني كسروي را در تالار دادگستري نكشتند و مگر خميني نبود كه افسوس خورد كه چرا قلم ها را نشكسته و بر سر چهارراه ها دار برپا نساخته؟ و مگر چنين نكرد؟ فاجعه كشتار جمعي سال 1367 حتي نسل هاي آتي مردم را دچار ضربه رواني خواهد ساخت. در كجاي دنيا هزاران زنداني را به خاطر گفتن نه به اعتقاد اسلامي قتل عام مي كنند؟ و مگر همين خميني نبود كه در سال 1989 فتواي قتل سلمان رشدي را صادر كرد و ايران را در نظر جهان خوار و خفيف ساخت؟ جانشينان امام مرگ اين فتوا را پس گرفتند، ليكن خود به قتل فجيع دگرانديشان در داخل و خارج دست زدند و ماجراي هولناك قتل هاي زنجيره اي را سردمداري كردند.

و مگر درد تنها از ايران غمزده ما آغاز مي شود؟ به قول باباطاهر:

اگر دردم يكي بودي چه بودي؟

اگر غم اندكي بودي چه بودي؟‌

در سال 1994 تسليمه نسرين به خاطر انتشار كتاب لجه (شرم) از طرف دادگاه اسلامي بنگلادش به كفر و اشاعه سكس آزاد متهم شد. يك سال بعد آكادميسين مصري نصر حامد ابوزيد را به خاطر كتابش محكوم و زنش را به وي حرام اعلام كردند. در سال 2002 روزنامه نگار نيجريه اي به نام ايزيو دانيل در روزنامه «امروز» نوشت كه اگر حضرت محمد زنده بود مسابقه تعيين ملكه زيبايي را مورد تصويب قرار ميداد و خود با ملكه زيبايي ازدواج مي فرمود. انتشار مقاله وي به شورش مسلمانان و مسيحيان و كشته شدن بيش از 200 نفر منجر گرديد. خانم دانيل پس از صدور فتواي مرگش از نيجريه فرار كرد. در سال 2004 تئو ونگوگ فيلمساز هلندي را به خاطر نمايش فيلم اش تحت عنوان "تسليم" ترور كردند. نويسنده اين فيلم، يك خانم سوماليايي بود كه در پارلمان هلند‌ عضويت داشت. او را به خاطر نگارش اين فيلم و دفاع از هم جنس گرايان به مرگ تهديد كردند. در سال 2005 موزه تيت در انگلستان مجسمه الله اكبر را به خاطر اين كه در آن آيات تورات، انجيل و قرآن را در كنار هم حكاكي شده بودند، از ترس اقدامات تروريستي از موزه برداشت.

به راستي كه دوران ما را بايد دوران ترس نام نهاد. آقاي "جاسپر جرارد" مقاله نويس "ساندي تايمز" انگلستان اخيرا نوشته است كه "اسلام توسط يك قانون نامريي تكفير حفظ ميشود كه ترس ناميده مي شود." من سخن اين نويسنده را ناكافي مي دانم. به نظر حقير نه تنها اسلام بلكه كل دنياي واژگونه، جبارانه و ستمكارانه امروز با ترس حفظ مي شود. نژادپرستان غرب ترس از بنيادگرايان اسلامي را در دلها مي افكنند و بنيادگرايان ترس از تهاجم غرب را. اين ترس مثل يك گاز سمي انسان ها و انديشه ها را خفه مي سازد. اينجاست كه يك انسان روشنفكر بايد با تمام وجود با اين ترس به مقابله برخيزد. بايد حقيقت را در عينيت خود ديد و بنابه ضرب المثل معروف "نه يزد و نه كاشون لعنت به هر دوتاشون" با هر نوع نامردمي، خشونت، عدم مدارا و تجاوز به حقوق سياسي، مدني، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي انسان ها مبارزه كرد. ماجراهايي مانند ماجراي كارتون ها را باز هم خواهيم داشت. دلباختگان تاريكي ها از هر چيزي براي خفه كردن روشنگران و انديش ورزان استفاده خواهند كرد.

نبايد به ترس ميدان داد. نبايد قلم را به زمين گذاشت و زبان را در كام كشيد. دكتر پيتر مارچ استاد فلسفه دانشگاه سنت مري (واقع در هاليفكس) بارها به خاطر نصب كارتن ها در اتاق كارش مورد تهديد قرار گرفته است. او در اين مورد چنين گفته است: "كار من اين است كه مناقشات روشنفكرانه، فرهنگ خود را جستجو كنم و در پي درك مسائل داغ عصر خود باشم تا از آنها مواد خام لازم براي تفكر فلسفي بسازم.

آفرين بر اين استاد فرزانه! ما روشنفكران ايراني نيز بايد بر فراز نژادپرستي و كوردلي مذهبي، عناصر پيشرو فرهنگ خود را كشف كنيم، با هر نوع واقعيت تثبيت شده برخورد فكري و فلسفي داشته باشيم و بر ضرورت خرد نقادانه تاكيد ورزيم و بي هيچ ترسي همه پديده ها را با محك دانش و تجربه بشري بسنجيم و با خودسازي پي گير مشغل دانايي را در دهليزهاي پيچ در پيچ زندگي فروزان نگه داريم. بايد از عزيز نسين، طنزپرداز نامي ترك ياد گرفت، كه همان زمان كه بسياري از روشنفكران ماست ها را كيسه كرده بودند، به دنيا اعلام داشت كه نخواهد گذاشت كوردلان مذهبي از تركيه ايران ديگري بسازند.

او با شهامت يك روشنفكر متعهد كتاب «آيه هاي شيطاني» رشدي را ترجمه كرد و به جاي آن كه از ترس خود را خفه سازد، صداي خود را در طلب آزادي و مردسالاري رساتر ساخت.

تورنتو 15 فوريه

2006 ساعت 2 و ربع بامداد

No comments: